ایست !!!!!!!!!!!!!!!!نکنه در خواب غفلت باشید...-قسمت سوم
برامومن مهمون رسیده و داشتم تدارک میدیدم
دل خوشی ندارم ازشون
اما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تصمیم گرفتم کدورتی به دلم نداشته باشم شاید پیام خدا از طریق اونها بهم برسه
هنوز نیومدن ولی طوری آماده کردم که انگار مهمونهای خونه بخت خودم هستند و سرزده یهویی اومدن میخوام مهارت خودم را نشون بدم و اما... دوستهای عزیزم قبل از اینکه برسن جونم براتون بگه در این مدتی که گذشت اصلن و ابداً جدی به ازدواج فکر نکردم ...
یعنی ازدواج را اونجور که دیگران براش سر و دست میشکستند نه !!!!!!!!!!!!!
هنوزم متاسفانه خونسردم
خونسردیه خاصی دارم ولی ازدواج را دوست دارم
میدونین چرا میگم متاسفانه
چون اگه به چیزی یا اتفاقی عمیقاً آدم اعتقاد داشته باشه ناخودآگاه مسیر را پیدا میکنه
اما من هنوز به اون علاقه نرسیدم !!!
چون من در بچه گی به درس علاقه مند شدم
به کار علاقه مند شدم
چیز دیگه ای برای من هدف عالی تعریف شد تبدیل شدم به دختری که فقط بلد بود درس بخونه درس بخونه و درس بخونه و تمام خواسته هاش و علاقه هاش رو موکول کنه به بعد گرفتن مدارج عالی و کار بیرون ...
میدونین پسری شدم با ظاهری و احتیاجات دخترانه که سرکوب شد؟!!!!!!!!!!!!
خب کلاه خودم را قاضی میکنم میبینم الان مالک ذهنی هستم که خودش نیست ؟!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی یک سر کاملا پسرانه پدرانه روی تنی دخترانه زنانه
به نظر شما به مقصد میرسم ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بنابراین به یقین میگم تمام تقصیرات مال خودمه
چون فکرم برای ازدواج ساخته نشده متوجه شدین چی میگم !!!!!!!!!!!!!!!!!!
من ازدواج را دوست دارم اما ناخودآگاه به سبک پسرانه عمل خواهم کرد!!!!!!!
در این مورد توضیح خواهم داد یعنی چه به سبک پسرانه عمل خواهم کرد!!!!!!!!!!!!!!!!
تا اینجا این توضیحات را نگه میدارم میرم سراغ چله خودمون یک صلوات بفرستین میام خدمتتون