عروس های خوشبخت همین روزهای خیلی نزدیک

...اندکی صبر، سحر نزدیک است

عروس های خوشبخت همین روزهای خیلی نزدیک

...اندکی صبر، سحر نزدیک است

عروس های خوشبخت همین روزهای خیلی نزدیک

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (آیه 21 سوره روم)
*ترجمه : ‏
‏و یکی از نشانه‌های ( دالّ بر قدرت و عظمت ) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان ( در پرتو جاذبه و کشش قلبی ) بیارامید ، و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخت ( و هر یک را شیفته و دلباخته دیگری ساخت ، تا با آرامش و آسایش ، مایه شکوفائی و پرورش شخصیّت همدیگر شوید ، و پیوند زندگی انسانها و تعادل جسمانی و روحانی آنها برقرار و محفوظ باشد ) . مسلّماً در این ( امور ) نشانه‌ها و دلائلی ( بر عظمت و قدرت خدا ) است برای افرادی که ( درباره پدیده‌های جهان و آفریده‌های یزدان ) می‌اندیشند .‏
صدق الله العلی العظیم
+++++++++++++++++
اللهم عجل لولیک الفرج
+++++++++++++++++
ساعت 12 ظهر هر روز دعای سلامتی و فرج برای امام عزیزمان، امام عصرمان،امام غریبتر از امام حسین، قرار امام زمانی اینجاست.
+++++++++++++++++
خدایا فدات بشم یه نظری به ما کن ....
ببخش و آزادمون کن از عقاب کرده هامون....
بردار آزمایشی که از پسش برنمیام ....
کمکمون کن تنهامون نذار به دادمون برس
ای مهربانترین ای بخشنده ترین ...
++++++++++++++
دوستان خوبم...
این وبلاگ اساسا با توکل به الله و توسل به 14 معصوم (بر آنها درود) بنا نهاده شده است اگر لایق باشد تقدیم میکنیم به امام عصر امام زمان عجل الله فرجه الشریف
یا فارِسَ الْحِجازِ اَدْرِکنی یا اَبا صالِحُ الْمَهْدی اَدْرِکْنی یا اَبا الْقاسِمِ اَدْرِکْنی وَ لا تَدَغْنی اِنّی عاجِزٌ ذَلیلٌ
+++++++++++++++++
arosekhoshbakht@gmail.com
+++++++++++++++++
خداوندا ! سپاسگزارم از اینکه حاجتم را برآورده کردی و همسر الهی برای من در نظر گرفتی و قول دادی همین روزا به من عطا کنی تا ابد سپاسگزارم
+++
توجه : هرگونه کپی برداری وبلاگ تا اطلاع ثانوی ممنوع میباشد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین نظرات

نویسندگان

به نام خالق عشقم...

سلام 

توجه: در ابتدا از دوستهای گلم و عروسهای خوشبخت همین روزها درخواست دارم یک شماره از بی انتها شماره انتخاب کنید و در این پست فقط به دلایلی که در ادامه خواهید دانست با آن عدد نظرات خود را ثبت کنید حالا تکراری هم شد طوری نیست قرار نیست بشناسیم همدیگه رو...

دعای این گام ما چه خواهد بود: 

پروردگارا! ای بهترین حافظ بندگانت! که خودت فرمودی:

 خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان ( آیه 64 سوره یوسف)

از تو میخوام هر گونه شر را از من و خانواده ام و دوستانم و اطرافیانم دور کنی و خیر و برکت جایگزین کنی 


دوستهای گلم یه سوال :

اگه شما بخواهید یه جاده ای را رانندگی کنید به نظر شما چه عاملی را باید حتما رعایت کنیم؟!!!! درست است:

تمرکز

به نظر شما اگه این تمرکز را نداشته باشید چطوری میتوان انتظار داشت به سلامت و مطمن و ایمن به مقصد برسیم خب شاید بعضی از شما بگویید ما که الان  هدفمون مشخصه و تمرکز لازم نیست ذهن ما آماده است واسه پذیرش همسری که بیاد و ...

دوستهای گلم اگه عقیده شما اینه که فقط خواستن عامل به هدف رسیدن است!!! اشتباه میکنید ما باید در این راه یک سری موانعی را که دشمن اصلی ناکامیهای ماست و اینقدر زندگی را به ما تنگ کرده برداریم من میخواهم یک دشمنی قسم خورده را به شما بشناسانم که هر لحظه در کمین ما است و متاسفانه متاسفانه !!!!از آن غافل میشیم چون با چشم سر نمیبینیمش و اون هم از این وضعیت سوء استفاده همانا و روز به روز بزرگتر شدن همانا و ما را به ذلالت و پستی و دست به دامن این و اون شدن همانا....

 باشه میگم عجله نکنید ...

فقط یه قولی از همه میخوام بگیرم و اون هم اینه که وقتی شناسایی کردین قول بدین تا ابد مراقبش باشین هر چند الان خیلی آسیب دیده طفلی و چهره زیباش رو زشت کردین و در واقع کسی که دلسوز واقعی شما بوده را با دست خودتون کیو کیو نابود کردین و کم مونده بکشیدش و خودتون رو از این همه محبت و و دلسوزی راحت کنید و کلید خوشبختی خودتون را با کلیدی که اصلاً مربوط به قفلهای خوشبختی شما نیست عوض کنید میخواهید بدونید چیه؟!!! شاید بعضیهاتون تا الان حدس زده باشید آفرین به شما که تشخیص دادین و آفرین به شما که منتظرید من بگم خوب دقت کنید:

"حس ششم"

همه ما این حس رو داریم و فقط مختص به افرادی خاص نیست اما خب شدت و قوت آن در افراد مختلف فرق میکنه و کاملا تقویتیه یعنی اینکه نیاز به صاحبش داره که اون رو تقویت کنه توی این گامها ما برای نجات این حس و کمک گرفتن از آن تلاش خواهیم کرد و نتیجه معجزه آسای آن را هم به زودی خواهیم دید...

مطالب در این مورد بسیار زیاد است و شما به راحتی میتوانید پیدا کنید  و حتما در موردش شنیدیم اما ساده از کنار آن گذشتیم و شاید خیلی وقت هستش اصلا فراموش کردیم و زندگی خودمان را به فقط و فقط به حواس پنجگانه سپردیم!!!

عزیزان من در اینجا نمیخوام در مورد این حس مقاله بدم بلکه میخوام از آن استفاده کنیم برای به کار گرفتن آن باید راه تقویت و حفاظت از آن را با هم تمرین کنیم دوستهای گلم تو این گام باید موانع به کارگیری این حس مقدس که راهنمای وجود ما و دریافت کننده کلام خدا و در واقع کانال ارتباطی ما با نقشه های موفقیت هست را برداریم در این مرحله موانع تضعیف کننده این حس را شناسایی و از آن رها میشویم و تا انجام ندادیم به گام بعد نخواهیم رفت یادمان باشد برای موفقیت در این راه به سه کار نیاز داریم که باید انجام بدیم:

1-شناسایی و برداشتن موانع موجود

2-جلوگیری از ایجاد موانع جدید 

3-تقویت و شکوفایی هر چه بیشتر آن 

در هر گام هر سه مرحله هر سه کار را باید انجام دهیم مورد دوم به این صورت اجرا خواهد شد که شما دژی خواهید ساخت از بی توجهی به امواج منفی درون و بیرون خود یعنی راهی که خداوند به آن اشاره کرده است و باعث میشود حرف خدا و پیغمبر هم روی آن اثز نگذارد که البته ما به این روش اما برای هدفی معکوس انجام میدهیم یعنی چی؟!! یعنی این آیه:

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ (بقره)

کرند، لالند، کورند بنا بر این به راه نمى ‏آیند.

بنابراین گوش و چشم و زبان خود را به امواج منفی خواهیم بست و بیش از این خود را به آن آلوده نخواهیم کرد در جمعهای مثبت حاضر بشید، حرفهای مثبت بشنوید و حرفهای مثبت به زبان بیاورید و مطالب مثبت بخوانید اما اینجا تا مدتی آلودگیهای ذهنی همدیگه رو میبنیم و سعی میکنیم از این آلودگیها خود را نجات بدهیم پس فقط در این پست فرصت داریم سیاهی خود را بازگو کنیم و یه جورایی تخلیه شیم و هیچ موقع به اینجا باز نخواهیم گشت مگر اینکه تتمه ای از آن باقی مانده باشد دوستان گلم در گامهای دیگه به هیچ عنوان جهت کنجکاوی به اینجا برنگردید مگر به آن دلیل که گفتم.

یه حکایتی هم جالبه بشنویم:

چند قورباغه از جنگلی عبور می‌کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه‌ها در کنار گودال جمع شدند و و قتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: دیگر چاره ایی نیست. شما به زودی خواهید مرد. دو قورباغه حرفهای آنها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه‌های دیگر دائما به آنها می‌گفتند که دست از تلاش بردارید چون نمی توانید از گودال خارج شوید .به زودی خواهید مرد. بالاخره یکی از قورباغه‌ها تسلیم گفته‌های دیگر قورباغه‌ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می‌کرد. بقیه قورباغه‌ها فریاد می‌زدند که دست از تلاش بردار ٬ اما او با توان بیشتری برای بیرون آمدن از گودال تلاش می‌کرد و بالاخره از گودال خارج شد.  وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه‌ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر می‌کرده که دیگران او را تشویق می‌کنند.

مورد سوم هم در گامهای بعدی گفته خواهد شد...

تکلیف ما در این گام چه خواهد بود:

1-تمام ناکامی ها، کمبودها جسمی، روحی، مادی، معنوی،خودی، غیر خودی،ناراحتی های ناشی از کینه، حسادت، خشم،احساس،رودست خوردنها،بی احترامیها،توهین ها،تبعیض ها و هر چی فکر کنید به زبان میاریم و یه جورایی با خدا در میان میگذاریم دوستهای گلم از هیچی دریغ نکنید هیچ کسی حق نداره از شما گله مند بشه که چرا اینو گفتی و یا کفر نگو و یا شکوه نکنی یا اینقد منفی نباش ...هر چی سیاهی در جسم و  روحت هست و آزارت میده به زبان بیار و اینجا بنویس تاکید میکنم اینجا بنویس چون همه مبینید و میبنید اگه تمایلی نداشتی اینجا بنویسی روی کاغذی جایی بنویس و دور بریز ... که فقط شما نیستید که این مشکل سالهاست ذهن شما را درگیر کرده مطمن باشید مفید خواهد بود که در گامهای بعدی تاثیر آن را متوجه خواهید شد به عنوان مثال:

خدایا! چرا فلان عیب رو به من دادی خیلی ازت دلگیرم...

یا مثلا مخاطبمان دیگری باشه مثلا فلانی بابت کارت ازت حسابی دلگیرم...

خدایا! ببین چی بهم میگن..

آخی  چرا اون شوهر داشته باشه با اون وضع و اخلاق و من...

چرا من باید این کیف که دوستم داره را نداشته باشم و...

به همین ریزی حتی ...

خود من هم اینجا خواهم نوشت و خودم را از این فرصت محروم نخواهم کرد...

دوستهای گلم نکات مفید زیر را دلم نیومد که ننویسم بنابراین اضافه کردم:

نکته 1 : دوستهای گلم وقتی شکوه ها تون را مینویسید سریع استغفار کنید تا مانعی باشد بر برگشت دوباره به وجود شما! در واقع گولش میزنیم میفرستیمش بیرون و سریع با یک استغفار راه برگشت را میبندیم و آن را از بین میبریم و نور الهی و زندگی را جایگزین میکنیم...

نکته 2: برای مورد دوم یعنی جلوگیری از ورود منفی های جدید به وجودمون هر اتفاقی را به فال نیک بگیرید حتی بدترین اتفاقات را باور نمیکنید من چند سال پیش امتحان کردم چقدر خوب جواب میداد مثلاً یکبار گوشواره طلا که گران قیمت بود و هم هدیه از گوشم افتاده بود و گم شد تا یه مدتی دنبالش بودم و هر مسیری رو میرفتم که از آن رفته بودم مگر پیداش کنم اما همش تو ذهنم میگفتم خیره و این نشانه این هست که من یک خواستگار خوب پیدا خواهم کرد باور کنید طولی نکشید خواستگار از گوشواره من خیلی قیمتی تر پیدا شد و خب بماند چی شد که نشد ...

نکته 3: بلافاصله بعد از دعاهاتون یا ختمهاتون بگید "آمین یا رب العالمین" قبل از اینکه تو گوشتون زمزمه قبول نشدن دعاتون صورت بگیره و فکرهای منفی و ...و دیگه به بعدش اصلن فکر نکنید دعاتون رو بخونید و سریع بسپارید به خدا تصورات منفی حین دعا و بعد دعا رو رها کنید سخته اما تمرین کنید صم بکمی را ...

نکته 4: اگه آهنگ گوش میدهید حتی به آهنگهای نا امید کننده هم گوش ندهید لطفا  آهنگهای شاد و امید بخش را گوش بدهید و آهنگ رو تصور کنید همسرتون برای شما میخونه نه شما برای ایشون واسه بالا رفتن اعتماد به نفس و عزت نفس موثره...

2- هر لحظه که میتونید معمولا قبل از خواب است روی مبل راحتی یا محل خواب جایی که بتونید بدن خود را در حالت آرام قرار دهید و رها کنید حالت آرامش بدن طوری است که دستها در طرفین و پاها در کنار هم قرار میگیرد و شما خودتون را رها میکنید در این حالت نفسهای عمیق 4 مرحله داریم به این صورت که ابتدا خود را در پاکی و نور سفید فرشتگان آرامش تصور کنید که اطرافتان را گرفته اون را با دمی به درون بکشید و کمی نگهدارید و بعد رها کنید و در واقع با بازدم حس کنید دودی سیاه رنگ از وجودتان خالی میشود و کمی در این حالت بمانید و دوباره به حالت قبل برگردید بعد از چند نفسی عمیق روی چشم سوم که وسط پیشانی شما است تمرکز کنید و آرامش را از فرشتگان آرامش جذب کنید به اینصورت که ای فرشته آرامش، از شما میخواهم آرامش را بر کره زمین، بر ایران، بر این ساختمان،بر این اتاق و به من جاری کنید بعد شروع کنید به تمرکز بر اعضای بدنتان به اینصورت: 

 تصور کنید نوری در وجودتان به جریان می افتد مثل خون در رگها و به شناسایی موانع میپردازد و آنها را جمع کرده مثل زباله و نهایتا از بدن خارج میکند که این تمرین را از نوک انگشتان پا شروع و  تا زبانتان و نهایتا دهانتان ادامه میدهیم به هر عضوی تا سه شماره تمرکز داشته باشید و هر چه خستگی و سیاهی و موانع است را به دهان رسانده و به در کنید ...

و در پایان تمرکز خود را بر قلبتان قرار دهید واز فرشتگان و از خالق یگانه که شما را به آرامش رسانده است تشکر کنید به اینصورت که: 

ای فرشتگان آرامش از آرامشی که بر من جاری ساختید سپاسگزارم از شما سپاسگزارم...

توجه: این هفته به علت حال و هوای گام فعلی شخصی برای دعا انتخاب نمیشه اما برای همه در این پاکسازی دعا کنید من را هم یادتون نره دوستهای گلم خوب بگردید در جای جای ذهن و روح و خاطرتان و سر تمام عقده ها را باز کنید و چرکها را خالی کنید نگذارید جایی مخفی بمونه ...


موضوع این گام را میزارم: فروریختن ظاهری مثبت که ستونهایش با شنیدن یک حرف کوچک فرو میریزد و به قولی به هم میریزه و افسردگی مزمن نگیره خیلیه خدا رحمش کنه ...

شبهایی گرم در کنار گرمای حضور خانواده برایتان آرزومندم...

تا هفته دیگه...

یا حق

۹۴/۰۸/۲۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
سمیه

همسرم

نظرات  (۳۰)

سلام اجی اتفاقی افتاده , کسی چیزی گفته؟
پاسخ:
آبجی گلم دیگه از این گام به بعد گوش و چشم و زبانم را به حرفهای بازدارنده خواهم بست پس دیگه خیالی نیست ....
سلام.چرا اسم منو ننوشتی.من که گفتم هستم.من اینجا شلغم بود؟
سیده رقیه اسم بچه ها رو کجا نوشتن؟
سیده رقیه من کشف کردم.تو گام اول لیست بچه ها اومده شما هم تو لیست هستی.
سمیه جون شرمنده تحقیق نکرده حرف زدم
عسل بانو نبود بعدا که گفتم نوشتن.مهم نیست.
خدایا 15 ساله دارم صدات میکنم.سنم رفته بالا. خیلی به همسرم و عشق و محبت نیاز دارم. اطرافیان عوض اینکه درکم کنند فقط دلمو با حرفاشون میشکنند. اصلا درک نمیکنند که خودم دارم به اندازه کافی زجر میکشم.اما مجرد بودنم تقصیر من نیست. خیلی شبها گریه کردم .هرجا رفتم کار هم پیدا نکردم .از لحاظ اقتصادی دچار مشکل هستم. نمیتونم کلاسهایی که دوست دارم و مسافرتهایی که میخوام و لباسها و لوازمی که نیاز دارم رو بخرم .خیلی افسرده و منزوی هستم.خیلی تلاش کردم اما نشد نمیدونم دیگه باید چکار کنم .با هر کسی هم که درد دل میکنم یا سرزنشم میکنه که تفصیر خودته یا تحقیرم میکنه. احساس میکنم تو این دنیا اضافه م و به هیچ دردی نمیخورم .
خدایا گلایه من از کودکی کن..گاهی دلم میگیره وبا خودم میگویم مگر یک بچه 4 ساله چه گناهی کرده بود که باید اون همه درد را تحمل کنه وعاقبتشم همین باشه که الان میبینی، تمسخر وترحم دیگران
مگه نه اینکه میگن اگر خدا درد را میده درمانم میده،درمان من تمسخر دیگران؟؟؟
من از تو گلایه ندارم، گلایه من ازبندگانت هست؟خدایا کدام از بنده هایت خودشان خودرا آفریده اند؟؟
اگر من برای امتحان پدر ومادرم آمده ام یا نه..قصد امتحان صبر و تحمل مرا داری با جون ودل قبول میکنم و تحمل میکنم طعنه ها و تمسخر های بندگانت را بخطر تو وبخاطر خودم ولی خدا مادرم،مادرم .. همه دردم مادرم است.
مادری که 18سال بیشتر نداشت برای درمان پاهای دختر کوچکش که براثر بی احتیاطی پرستاری و زدن آمپول اشتباهی آسیب دیده بود،بیمارستانی نبود دکتری نبود که سر نزند و نذری نبود که ادا کنه تا شاید دخترش به سلامتی خود بازگردد.
پدری که نمیدانست جبهه باشد یا کنار دختر وهمسرش یا پدر و مادر پیرش
خدایا ازتو گلایه ندارم،ممنونم که میتوانم راه بروم و بدوم و بنشینم ولی خدایا مادرم همه دردم مادرم است دل مادرم را شاد کن،
مگر قول ندادی؟قول روزهای شیرین،قول دادی که با ما هستی و میدانم هستی پس چرا خاموش و سکوت اختیار کردی؟
خدایا مرا ببخش اما حالا میفهمم که گلایه دارم ،گلایه دارم از این همه سکوت و بی جوابی..
خدایا بنده هایت دل من نه،من به درک..دل مادرم را خون کردند با طعنه ها و حرفهایشان.خواهش میکنم خاموششان کن تا بیشتر ازاین دل نشکنند.
باز میگویم خدایا مادرم،مادرم


خداجونم دلم از کسی گرفته که سالهاست روحم  را خراب کرده و باعث شده 
من سالها غصه بخورم و در انتظار همسر بمونم آخه این آدم با آبروی من بازی 
کرده خدایا اون آدم باید تقاص سالهای تنهایی من را بده مگر من چه گناهی 
کردم چرا اونا باید آسوده و راحت باشن و من مدام دلتنگ باشم و غصه بخورم
خدایا تو که عادلی پس عدالتت کو ؟
دلم نمیخواد سهم من تنهایی باشه , دلم میخواد ازدواج کنم خدااااااایا بهم رحم 
کن تو ارحم الراحمینی
دل پدر و مادرم را شاد کن 
خدایا نمی دونم چرا اینقدر در ازدواجم تاخیر هست پس کی برم خونه
بخت خیلی خیلی دیر شده دلم نمیخواد پیر بشم بعد ازدواج کنم, حالا که جونم و 
شور و شوق ازدواج دارم قسمتم کن 

خدایا چرا من باید قیافم به نظر خودم زشت باشه چرا بنظرم خودم تو دل هیشکی نمیشینم چرا هیشکی به نظر خودم ازم خوشش نمیاد چرا فکر میکنم پسر خوبا زنی مثل من نمیخوان چرا من بابام باید معتاردباشه پولدار نباشه چرا مامانم از اول به فکرما نبوده به مااعتمادبه نفس بده دوستمون داشته باشه ما رو لایق بدونه چرا حس کمبود دارم چرا فکرمیکنم بدم اخلاقم بده لایق ثروت نیستم لایق خانواده خوب نیستم چرا ظلم کردن خانواده و ادما در حقم چرا من به همه کینه و نفرت دارم چرا فکر میکنم همه بامن بد شدن چرا فکر میکنم ادما پست و پلید و گناهکار و خودخواهن من دارم به خودم ظلم میکنم با این افکار مغزمو میخورم خودمو اذیت میکنم ادم نمیشم رو صورت پدرم نگاه نمیکنم فک میکنم مسئولیت پذیر نیست پولدار نشده باعزت زندگی نکرد هخودش و ماروتحقیر کرده باعث شده ما خجالتی بشیم مامانم حس میکنم همش منفی بافه همش کمبود داره هی میگه نمیشه نمیتونیم خودشو کوچیک و پایین میبینه حسرت زندگی این و اونو میخوره اه ازشون بدم میاد متنفرم دنیا واسشون مهمتر شده خدا رو فراموشکردن منم که ادم نیستم اصلا بدرفتار شدم کمکشون نمیکنم زورانگار بالاسرمه ادمهایی که تحقیرم کردن خودمو لایق ندونستم این نشخوارهای فکری داره منو میخوره اصلا اره من سنم رفته بالا به موقع ازدواج نکردم چیکار کنم خودموبکشم خانواده ام همینه یه ادمی مثل من نیست که منو درک کنه گدای محبت بدم میادباشم. اون ارزشمو بفهمه دوستم داشته باشه در کنارم به شادی و ارامش برسه.
از خانوادم ممتنفرم بی ادبا چرا ظلم کردید بهم چرا حس تحقیر  و دلسوزی بهم دارید چرا حس میکنن موندم تو خونه ترشیدم چرا حس میکنن من باید گریه کنم و کم بیارم کثافتا فکر میکنن من زوری دارم هرکاری رو انجام میدم زوری میخوام خواستگار داشته باشم زوری بچسبونم خودمو به کسی و زوری واسم کسی رو پیدا کنن انگار یادشون رفته همه این مسیر ناظرش خداست و ارداش بالاتره و معجزه منم رخ میده.
من از خودم ناراحنم اخه چرا من اینهمه خجالتی ام چرا تو صحبت کرن کم میارم چرا درست نمیشم وقتی این همه تمرین میکنم چرا عاشق کساییم ک طرفم نمیان چرا همیشه از کسایی ک بدم میاد و اصن بهشون حسی ندارم میان سراغم...چرا من اینهمه پرتوقع ام...دلم میخاد برم سر کار اما چجوری؟؟ من ک جز تو کسی و ندارم....دوستام دارن ادامه تحصیل میدن و...راستش من اصن حوصله ی درس خوندن ندارم دیگه اما چرا ناراحت میشم از این ک بقیه دارن ی تلاشی میکننا من هیچی...دلم میخاد کمک خرج بابام شم...احساس میکنم از این ک نمیتونم خوب بحرفم جلو جمع بابام ناراحت میشه...چرا همیشه حرف کم میارم...چرا اینهمه خجالتی ام.اه اه متنفرم از این ک بقیه میگن ک ساکتی چرا هیچی نمیگی....ک کلا دختر ارومیم واای چقد بدم میاد ک همه بهم میگن مظلومی دلم میخاد خودمو اون لحظه خفه کنم چرا باید رفتارم طوری باشه ک بقیه اینجوری در موردم قضاوت کنن حتی ی بچه ی 6ساله..چرا منزوی ام...دلم کسی ک دوسش دارم و میخاد اما ی خاهر بزرگتر دارم از طرفی ام همش دوست دارم اول آجیم ازد کنه...دلم میخاد خوشی خانواده ام و بینم...دلم میخاد درامد داشته باشم اما حاضر نیستم سر هرکاری برم و بد میدونم چرا اخه...
خدا جونم من معجزه هاتو تو زندگیم زیاد دیدم خیلی زیاد و شکرت..اما دلم میگیره احساس میکنم دوست داشتنی نیستم دلم میخاد شیطون باشم خود خود واقعیم باشم اما نیستم همش خجالت میکشم همش حرف کم میارم از طرفی عاشق کسایی میشم ک مخالف منن کسایی ک اصن شبیه من نیستن...کسایی ک میبینم سراغ چ جور ادمایی میرن...کسایی ک استاد سخنن..و من حتی نمیتونم جلو برمو و باهاشون حرف بزنم...خدایا اخه چرا نمیتونم راحت با هر کسی ارتباط برقرار کنم...واقعا دارم اذیت میشم..
خوب من فک میکنم حوصله سربرم....من دلم میخاد خودمو دوست داشته باشم اما زیاد ندارم...
من دلم میخاد باعث سربلنی خانوادم باشم...وای بعضی اوقات با خانواده چقدبدحرف میزنم...چقد عذاب وجدان میگیرم..چقدر دلم همسر الهیم و میخاد اما همش فک میکنم و حتی فک نکنمم ته ذهنمه ک اونی ک من دوسش دارم منو دوست نداره و شاید به خاطر یه تجربه بد این حس در من به وجود اومده اما چیکار کنم تو معجزه گری اگر خاسته های من زیاده معجزه کن من خسته میشم...من دلم میخاد برم سر یه کار خوب اما دارم ناامید میشم از هیجایی بهم زنگ نمیزنن...من ناراحنم خدا جونم...من از بیکاری خسته شدم...روم نمیشه دیگ ب بابام بگم پول بده...خرجم بالاست....خسته شدم...
چجوریه ک بعضیا اینجوری ب ارزوهاشون میرسن؟؟؟چرا بعضیا ب ارزوهای من میرسن و چقد جالبه ک اصنم قدر نمیدونن...خوب منم دلم میخاد...شدیدا دلم میخاد ک ب ارزوهام برسم..میدونم ک صدامو میشنفی...میدونم ک هوامو داری و بارها دیدم من حضورتو  توزندگیم  احساس میکنم خدا جونم من میبینم ک هستی...من  حواسم هست و ناشکری نمیکنم اما خسته میشم...دلم میگیره..دلم میخاد اجیم عروس شه وو وای من چقد خوشحال بشم و چقد از دیدن چهره ی شاد خانوادم من شادم.....
چقد از این فامیلون شاکیم یه جورایی ازش بدمم میاد از این ک اون بلا رو سر خانوادم اورد و وای من چقد از زن و بچش بدم میاد چقد اخه دل میشکونن چقد بی ادبن چقد بی فرهنگ و بی شناختن و چقدر ناراحتم واسه حرفایی ک زدن خدایا من میدونم ک تو عادلی من دیدم ک از هر دستی ک بدیم از همون دست پس میگیرم ازشون بدم میاد و واقعا چشم دیدنشونو ندارم من ک کاری نمیکنم و حتی هم ببینمشون ندیده میگیرم و اصنم عکس العمل نشون نمیدم اما تو جوابشونو بده تو همونجوری ک دل شکستن تو بدترین شرایط ..جوابشونو بده...
کسی ک اینهمه مغروره به خودش اخه... اخ خدا جونم دلم میخاد برم سر ی کار خوب  حالشون گرفته بشه ک فک نکنه ک همه عالم محتاج اونن ...چقد دلم میخاد بی منت کسی برم سرکار...وای خداجونم تو فقط کافیه بخای میشه...
من دیدم وقتی اقایی ک با اون دید به من نگاه میکرد  و چقد من دلم شکست تهش چ عروسی گیرش اومد ک داشت سکته میکرد من حواسم هست خدا جونم ....
خدا جونم دلم میگیره فقط...دلم میخاد یه امید بزرگ تو زندگیم داشته باشم...دلم دلخوشی میخاد با این ک تو زندگیم پر از دلخوشیه و من ناشکری نمیکنم و روزی ام باید10000بار شکرت کنم..یه دلخوشی مثه همسر من ازد اجی و کار...و شایدم دلم یه تغییر و یه اتفاق خوب میخاد و در حالی ک میدونم هر روزم پر از معجزه است..
خدا جونم من خیلی دوست دارم و واسه همه چی شکرت منو بغل کن خدا جونم.............
217=27
پاسخ:
مهم نیست با هر عددی دوست داری حرف بزن اینجا همه ناشناسیم و آزاد...(:
۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۸ مژگان عروس حضرت زهراس
سلام دوستم عدد منو 13 بذار مرسی
پاسخ:
سلام مژگان جان عدد رو عوض کن کسی قرار نیست بشناسه ماها را اینجا داریم ناشناس حرف میزنیم ... البته اگر هم برات مهم نیست که هیچی هر جور صلاح میدونی عروس خوشبخت
سلام مژگان عزیز خودت باید عدد انتخاب کنی و عدد برای این هست که کسی شما را نشناسد ...این عدد بین فقط خودت و خداست.
خدایا خدایا خدایا
من خرد شدم و شکستم ولی با کمک تو دوباره جون گرفتم 
خدایا فقط دوست دارم بهم بگی چرا چرا چرا؟ 
سالهاست پدر و مادرم و خواهرام از غصه من رنج می برند 
ولی به روی خودشون نمیارن خداجون تو که می بینی 
وقتی به آرامش کامل میرسم که ازدواج کنم
آنقدر خوشبختم کن که همه این قضایا را فراموش کنم
خدایا از این که میبینم هم سن و سالهای من ازدواج کردن , بچه دار شدن
غبطه می خورم من الان باید مادری می کردم نه اینکه غصه ازدواجم
را بخورم ,خدایا سالهاست دارم صبر می کنم تو را به چهارده معصوم 
هر چه سریعتر من را به همسر ی برسون که خیلی خسته ام 
خدا یا منتظر جواب چرام هستم کی میخوای جوابش را بدی 
چراااااااااااااااااااااا؟
سلام خدای مهربونم
تا چند وقت پیش خیلی چیزا ذهنمو آزرده می کرد ولی در بدترین شرایط که با سرعت نور داشتم غرق گناه میشدم دستمو گرفتی.خودم میدونستم که کاری که انجام میدم اشتباهه و مدام میخواستم توبه کنم ولی زور شیطون از اراده من بیشتر بود،اخه خداجون حواسم نبود که ازت بخوام دستمو بگیری.بعضی وقتا واسه اینکه طرف ناراحت نشه حرفشو گوش میکردم،یعنی انقدر گستاخ بودم که راضی بودم تو از دستم ناراحت بشی ولی اون نه.شاید به خاطر این بود که میترسیدم از دستش بدم.آخه میدیدم همه دخترای مجرد اطرافم حتی اونایی که 10سال کوچکتر از من بودن ازدواج کردن ولی من نه.وقتی به مامان میگفتن دخترت چرا ازدواج نکرده و غصه خوردن مامانو میدیدم میگفتم این پسر که انقدر منو دوس داره و انقدر باهاش تفاهم دارم و همه شرایط منو قبول کرده نباید از دست بدم...
وای بر من که به این فکر نکردم اگه خدا رو از دست بدم چی میشه!!!
خدایا 3سال آبرومو حفظ کردی و نذاشتی کسی از رابطم با خبر بشه،همه فامیل فکر میکردن من خیلی دختر خوبیم ولی خودم که میدونستم اونقدرا که اونا فکر میکنن خوب نیستم.
خلاصه  بازم منو روسیاهو مورد لطف خودت قرار دادی و تونستم توبه کنم.خدایا خیلی سخت بود که ازش دل بکنم ولی خودت کمکم کردی که از پسش بر بیام.شب و روز کارم شده بود گریه کردنو غصه خوردن.وقتی یه آرامشی وجودمو گرفت فهمیدم که توبه من خطاکارو قبول کردی. ولی بازم خطا کردم وبعد از 4ماه بهش پیام دادم که یه موقع فکر نکنه فراموشش کردم.بازم یادم رفت توکل یعنی اینکه همه چیرو بسپاریم به خودش.خدایا بازم توبه کردم.به امید مهربونی که ازت سراغ داشتم.خدایا من دارم معنی توکل کردنو یاد میگیرم و این توفیقم خودت نصیبم کردی.خدارو شکر حالم خیلی خوبه با لطف تو بهترم میشه.من الان فقط غصه نداشتن همسر الهیمو میخورم،غصه که نه؛بگم دلم هوای یارمو کرده بهتره.الهی فدای مهربونیت شم میسپارم به خودت که دلمو آروم کنی.خدا جونم یه چیز بگم؟همش به زبون میگم هرچی تو قسمتم کنی راضیم ولی ته دلم میگم دلم میخواد زود عروس شم.خودت کمک کن حرف دلم مثل حرف زبونم باشه.اینکه همه چی رو بسپارم به خودت.

خدایا دارم خفه میشم
من از کار کردن بدم میاد متنفرم از همکارای اقا متنفرم از درس نخوندن متنفرم
از وابسته بودن خانوادم بخودم بدم میاد بذار خودشون پول درارن من فکر میکنم مادرپدرم از ازدواج من خوشحال نمیشن فکرمیکنم ناراحت میشن میترسن من ازدواج کنم نتونن پول دراررن میترسن من برم خودشون بمونن با قرض وقوله و هزار درد میترسم من همش بهخاطر خانواده فداکار و سوخت شم و هیشکی نفهمه میترسم خدایا این چ دردیه نجاتم بده از این افکار
افکارمو محدود کردم فکر میکنم پول و خوشبختی خانواده به من ربط داره فکر میکنم من روزی رسانم وای چه قد بد چقد خودمو ادم حساب کردم چقد دارم اینارو به سمت خودم جذب میکنم بچه ها توروخدا اگه راهنمایی دارید بهم بگید مانع ذهنی ایجاد کردم که اگه مومن باشم نباید کار کنم گه کار کنم همسر خوب و مومن گیر نمیاد اگه کار کنم پیردختر میشم اگه پول درنیارم مامان بابام بدبخت میشن اگه درس نخونم ...اصلا هیچی به هیچی ربط نداره خوشی میتونه وجود داشته باشه وثروت و خوشبختی
خدا جونم من دلم ارامش میخاد همش استرس دارم همش تا یکی تو خونه سرش درد میگیره کمرش درد میگره معده اش درد میگیره نمیدونم هرچیز کوچیکی منو میترسونه خدایا من به قدرتت ایمان دارم اما چرا میترسم؟چرا توکلم اینجوریه؟چرا همش نگرانم...وای داغون شدم از این استرس و نگرانی...من عاشق خانوادمم خدا جونم من طاقت دیدن اشکای مامانبزرگ و بابابزرگمم و ندارم خدا جونم خدای مهربونم یا راهم العبرات به همه سلامتی بده به منو خانواده امو عزیزامم سلامتی بده خدا جونم هوامونو داشته باش یا راهم العبرات هوامونو داشته باش خدایا من کنار خانواده ام خوشم و همیشه سایه شونو رو سرم نگه دار...خداجونم منو اروم کن بهم ارامش بده...همش دلهره وای روانیم میکنه..خداجونم بهم ارامش بده بهمون سلامتی بده...خدا جونم دلم همسر الهیمو میخاد همش میگم به وقت تو نه وقت من اما بی تابم...خداجونم مگه نمیگن با خدا باش و پادشاهی کن خدایا دلم میهاد با رسیدن به ارزوهام ...خدا جونم خداجونم ارومم کن....بهم امید بده....خدا جونمم من بعضی اوقات به بقیه حسودی میشه به همه نه فقط اونایی ک دوست دارم جاشون باشم وای خیلی بده ذلم نمیخاد حسادت کنم دلم میخاد از موفقیت بقیه خوشحال شمم...البته فقط بعضی وقتا اینجوریم و ناراحتیمم واسه اینه ک چرا من نباید تو اون موقعیت باشم خوب منم ادمم دیگه دلم میخاد اونم یه ادمی با سطح توقع من...خدا جونم خدا جونم کمکم کن ببخشم کمکم کن فراموش کنم بدی هارو کمک کن ک اروم باشم خداجونم کمکم کن...خداجونم دلم میخام ذهنم خالی باشه از این افکار منفی....
مبخام خودمو لایق دوست داشته شدن بدونم  همش فکرای منفی همش ترس همش استرس....
خدایا توکلمو قوی کن...بهم ارامش بده منو به ارزوهام برسون خدای مربونم من محتاج توام من محتاج نگاه کردنتم من دلم اغوشتو میخاد خدای مهربونم همیشه درحقم مهربونی کردی..حالمو خوب کم خدایا از این حس افسردگی بیزارم حالمو خوب کن مهربانترین مهربانان
خسته شدم از گریه های مادرم.از دعا خوندنش از حرفای بابام.از اینهک به مردم میگه پسرم زن نمیگیره چون گفته اول خواهرش باید ازدواج کنه. از اینکه مامانم منو معرفی میکنه.خسته شدم.داداشم وقتی دوستاش راجه به من مگین جبهه گیری میکنه اما خودش رفته به دوستش گفته ازدواج من سر نمیگیره. از اینکه پیش هیچ کس آبرویی برام نمونده ناراحتم.تمام دوستام مادرم تمام همکارای بابام.فامیل در و همسایه.اینقدر غصه خوردم که به جسمم آسیب رسیده.چند وقته تپش قلب گرفتم. خدایا با وجود اینکه همه به فکر منن اما احساس تنهایی وبی کسی میکنم.خدایا تو هم جوابم رو نمیدی.
از بچگی من نحس بودم. بهم میگفتن جغد شوم.از بچگی مریضی و بیماری.تو فامیل به بچه بدبخت ومریض معروف بودم .هیچ کس به سمت من نمیومد .از بچگیم آفت خانوادم بودم .عذاب مادرم.هنوزم همینطورم .همیشه تلاش کردم که دغدغه خانوادم نباشم اما نشد. باز شدم عامل بدبختی خانواده.مامانم  زبانن گفته تو باعث شرمندگی منی.تات حالا کلی به خاطر تو خجالت کشیدم.
از نوجوانی تنها و بی دوست بودم.هیچ کس دوستم نداشت.مامانم مریض بود.من گوشه گیر و تنها.تو جمع رام نمیدادن.حرف زدن و رابطه اجتماعی یاد نگرفتم. باکسی رفت و آمد نداریم.آداب معاشرت بلد نیستیم. 
از خیانت بدم میاد.کسی که به خواستگارم از من بد گفت. گاهی تو دلم میبخشمش. اما میبینم ناخوداگاه از اینکه شاده و بچهاش همه ازدواج کردن و ور ورشو گرفتن ناراحتم.برای من یه قلب پاک بود که اون هم از بین رفت.چند وقته حسود شدم.دیگه تاقت حرف شنیدن ندارم.دیگه نمیتونم خورد بشم.دیگه جای شکستن ندارم.
از دعا کردن خسته شدم. وقتی دعا میکنم و جوابم رو نمیدی فرو میریزم.میشکنم. دیگه حوصله هیچ چیز رو ندارم.نه درس نه کار نه ورزش نه تلویزیون نه فامیل نه ......................
من تو هیچ راهی موفق نبودم .رشته ای رو خوندم که دوست ندارم. دانشگاهی رفتم که دوست نداشتم.ارشدم باز نشد. من کلی تلاش کردم اما نتیجه نگرفتم.دوستام از من کمتر درس خوندن اما بیشتر نتیجه گرفتن.
نه خانواده خوبی دارم.نه قیافه خوبی.نه اخلاق خوبی.بارها گفتم ای کاش نباشم.ای کاش نبودم از اول.ای کاش خاک بودم. 
از محدود شدن بدم میاد. از اینکه بهم بگن چی بکن چی نکن بدم میاد.
من با این همه بد بختی چطور میتونم ارامش بخش یه زندگی باشم.نه اخلاق خوشی دارم نه چهره دل ربایی نه بلدم دلبری کنم.حرف زدن بلد نیستم. گستاخم.بیمارم.عیب جسمی دارم.اصلا" من باید برم بمیرم.ای کاش از اول نبودم.ای کاش اولین باری که تشنج کردم میمردم.ای کاش مرده به دنیا میآمدم. 
من میخواستم یار امام باشم غافل از اینکه من به درد هیچ چیز و هیچ جا نمیخورم. 
حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم.تنها خواب درمان درد منه.چون از همه کس و همه چیز دور میشم. دیگه فکری نیست کسی نیست.هر چند چند وقته دیگه خوابم هم آرام نیست. در طول شب چندین بار از خواب بیدار میشم.
حالا درون متافن خودم رو ریختم بیرون باید باهاش چی کنم.
از زنای که چادر میکنن سرشون برای تفریح میرن خونه مردم بدم میاد.کسایی که میخوان تصادفی عروس پیدا کنن. خودشون سرشون به تنشون نمیارضه هیچ قیافه و شرایطی ندارن اما انتظار دارن دختر شاه پریون رو بگیرن. 
از همشون بدم میاد.اون دنیا از همشون جواب میخوام.تمام کسایی که بیخود منو کنار زدن.
دوست داشتم به جای بودن تو این وبلاگها و حرف زدن با کسایی که حال روزشون مثل منه کنار همسرم بودم .با اون حرف میزدم .منتظر تماس اون بودم. خدا رو به خاطر خودش صدا میکردم نه به خاطر شوهر.درس درس زندگی کردن رو یاد میدادم نه اینکه خودم نمونه بدبختی باشم.
دلم میخواد به جای درد دلدار داشته باشم.اما این حرفا به چه درد ی میخوری.برای کی مهمه.بای هیچ کس .

ایییییییییییییییییییییی کاش نبودم.حالا که هستم ای کاش کنار همسر خوب و وفادار بودم.
ای کاشششششششششششششششششششش
۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۷ نجیبه عروس خوشبخت 94
من همه دل پری هام که تو این صفه جا نمیشد را تو برگه نوشتم تازه فهمیدم این همه سال چقد غصه ها 
غصه داشتم ولی هر چی تو دلم جم شده بود و روح و روانم را خراب کرده بود روی 
کاغذ پیاده کردم خیلی زیاد بود من کاغذ را پاره کردم گفتم خدایا تمومش می کنم 
تو هم پاکم کن خالصم کن نذار تو دلم کینه بگیرم سالهاست از کسی کینه به دل دارم 
که فقط به خدا گفته بودم الان که یادم میفته گریم میگیره حتی نتونستم با کسی درد دل کنم
ولی قدمم به این وبلاگ بهم خیلی چیزا را نشون داد میخوام ببخشم و همه چیز را فراموش کنم 
پاکیزه و خالص برای ایندم دعا کنم خدایا منو ببخشش مثلا من بنده کسی هستم که 
بخشندست از روح تو در من دمیده شده پس منم می بخشم تو هم منو ببخش
خدایا انگار یه بار بزرگ از دوشم برداشته شده باری که سالهاست با خودم می کشم 
اگه اسمم را نوشتم به خاطر این بود که یادم باشه که چه قولی دادم
و از نو شروع کنم خدایا این صبوری را مدیون تو و چهارده معصومم 
کمکم کنید تا برای ازدواجم انتخاب درست داشته باشم 
یاااااااا علی
۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۲ نجیبه عروس خوشبخت 94
خدایا امروز چقد شاد و خوشحال و پیروزم چقد سبکم 
چند روزه با خودم کلنجار میرم تا بتونم تو این صفه بنویسم 
دلم باز نمیشد که ببخشم تا بتونم اینجا بنویسم تا اینکه امروز نماز جعفر 
طیار خوندم و از خدا خواستم کمکم کنه پاکم کنه ان شاءالله دوام داشته باشه
خدایا سختی کشیدم برام راه اسانی در نظر بگیر 
چقد ببخشش لذت داره و چرا من غافل بودم حسرت می خورم 
خدایا فقط تو را دارم فقط خودت خودت خودت کمکم کن
خدایا
چرا من گیجم چرا همه چیز را دیر می گیرم ,چرا ساده ام چرا زود باورم 
چرا بیش از حد مهربونم چرا دلسوزم چرا غصه دارم چرا برای کمک به کسی خودم را می کشم 
اصلا به فکر خودم نیستم باعث شده همه وظیفم بدونن خسته شدم
خدای من من دلم پره این روزا گیجم گیج گیج..اضصن نمیدونم حالم چیه....قبلانا با بیرون رفتن شاد میشدم حوضله داشتم الان حوضله ی بیرون رفتن هم ندارم...دیگه حتی حوصله ی زیاد حرف زدن هم ندارم...اصن سردرگمم.ارامش میخوام..همه چیز واسم مهمه و اما انگار مهم نیس...خستم اما دقیقا نمیدونم از چی.حوصله ام سر میره و دوست دارم مهمون بیاد اما مهمون ک میاد دوست دارم برن سریعتر تا من راحت باشم...اصن حال عجیبیه...از این ک کنار خانوادمم خوشحالم اما انگیزه ندارم...اصن این روزا نمیدونم چمه دلم میخاد برم سر کار هیچوقت نبوده ک من تو خونه باشم الان چن ماهه ک تو خونم بیکار اذیتم میکنه مهمه و از طرفی انگار مهم نیست...گیجم...بودن عزیزام کنارم واسم خوشاینده و فقط دارم به همین فک میکنم...دلم میخاد ازد کنم اما به اینم دیگه فک نمیکنم..خدایا من چمه....افسرده شدم انگار...
خدایا من توکلم به تو البته اینم انگار عمیق نیست چون اگه بود پس چرا اروم نیستم چرا میترسم...چرا همش استرس..
دلم میخاد شاد باشم...خیلی شاد...دلم خنده ی زیاد میخاد..کارخوب...همسر ی ک دلم میخائ...چقد خستم...چقد خابم میاد....لذتای قدیمی دیگه واسم لذت بخش نیس...خدای من خدای مهربونم تو خوبی من میدونم من دیدم معجزه هاتو خوبیاتو اما چرا اینجوریم..
باید گریه کنم؟؟خیلی وقته گریه نکردم...من سردرگمم...اینجوری نبودم...خدای من من خیلی ضعیفم من محتاجتم محتاج نگاهت...محتاج بغلت...من میدونم ک میبینیم مدونم ک حواست بههم هست من تو هرلحظه ی زندگیم دارم معجزه میبینم من بهم ثابت شده ک صدامو میشنفی پس چرا حال من اینجوریه...چرا غمگینم چرا افسرده...
شاید از بس ریختم تو خودم اینجوری شدم...من ک بهت ایمان دارم چرا اروم نیستم چرا حالم خوب نیس...
من مشکلم چیه خداااا؟؟؟

خدایا شاید یه اتفاق خوب حالمو خوب کنه..خودم میگم شاید از این همه استرس که اینجوری شدم...شاید چون مدتیه تفریح نداشتم...شاید چن وقته فشار روحیم زیاده..شاید....اما خدایا میخام ک خوب شم..من میخام خوب شم...خدای مهربونم خدای مهربونم کمکم کن...من همه ی همه ی همه ی امیدم تویی...خدایا الان که دارم مینویسم چقد غمگینم بغض کردم...چقد دلم خبر خوب میخاد...حال خوب...من میخام خوب شم...از اون همه شور ک در من بود...الان احساس میکنم خالیم خالیه خالیه..من نمیتونم تجربه های بد و بنویسم من همش میترسم..از این خستگی از این بیحالی خسته شدم...خدای من  بهم ارامش بده بهم ارامش بده ..
خدا جوونم میدونم ک صدای منو میشنفی میدونم همیشه جوابمو دادی منو به خیلی از ارزوهام رسوندی من با این ک اینارو دیدم امید دارم دارم که منو به همه ارزوهام برسونی پس چرا حالم اینه؟؟من نمیفهمم...خدایا خوبم کن...تو تنها امید منی..
حالمو خوب کن خداجونم من منتظر روزای خوبم خبرای خوب و شادی..
پروردگارم من منتظرم منتظر....
مطالب رو که خوندم دلم گرفت انشالله مشکلات همه حل شه 
منظورم این بود که از پیامهای دوستان دلم گرفت وگرنه مطالب شما آدم رو شاد میکنه سمیه خانم مگه شما نگفتی بعد اینکه این جملات رو بچه ها وقتی نوشتن بعدش از بین ببرنش پس فکر کنم شما هم بهتر باشه این کامنتها رو پاک کنید. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی